متشکرم

ساخت وبلاگ
دوستی ،

نان تازه، کره ، پنیرمحلی و یک قوری

برای دو نفر است .

.

.

.

.

پ.ن : صدق الله العــلی العظیــــم.

متشکرم...
ما را در سایت متشکرم دنبال می کنید

برچسب : بسم الله الرحمن الرحیم,بسم الله الرحمن الرحیم زیبا,بسم الله الرحمن الرحیم برای word, نویسنده : 6thankyou6 بازدید : 45 تاريخ : شنبه 27 آذر 1395 ساعت: 15:05

هیچ دوستی ، دوستش رو قضاوت نمیکنه.

قضاوت از سخترین کارهاست.

.

.

.

.

پ ن : متشکرم

متشکرم...
ما را در سایت متشکرم دنبال می کنید

برچسب : حجرات 12,الحجرات 12,الحجرات 12 تفسير, نویسنده : 6thankyou6 بازدید : 33 تاريخ : شنبه 27 آذر 1395 ساعت: 15:05

فرصت نگاه به طبیعت.

فرصت عبادت و بندگی.

.

.

.

.

متشکرم.

متشکرم...
ما را در سایت متشکرم دنبال می کنید

برچسب : تولدت مبارک عزیزم,تولدت مبارک عزیزم به انگلیسی,تولدت مبارک عزیزم اس ام اس, نویسنده : 6thankyou6 بازدید : 37 تاريخ : شنبه 27 آذر 1395 ساعت: 15:05

بیماری کمال گرایی به زبان ساده : آفتاب پرست که باشی ، میشی مثله مرد هزار چهره . هر روز 1000 تا رنگ عوض می کنی . نه 5000 تا ، نه 7000 تا ، نه .... تا . اونقدر رنگ عوض می کنی تا بلاخره نیمه گمشدتو پیدا می کنی. اولش احساس میکنی که با نیمه گم شده ات کامل شدی .  اما کم کم می فهمی که نه تو گمشده اونی نه اون گمشده ی تو . اینجاس که فضولیت  گل می کنه و بازی* شروع میشه . باز شروع میکنی به رنگ عوض کردن و  گشتن که شاید نیمه گمشده ات پیدا بشه  . اما چیزی جز سوالای جدید و جورواجور دستگیرت نمیشه . از بین این همه سوال یکیش هست که خیلی به دل میشینه ... بالاتر از سیاهی هم رنگی هست ؟ احساس می کنی هر چی جوابه تو همین یه سواله. .. تو زندگی به این سوال که برسی دیگه خودت تنهایی نمیتونی ادامه بدی . اگه بخوای تنهایی ادامه بدی به پوچی می رسی . اگه هم بخوای ادامه ندی باید سرتو با یه چیزی گرم کنی که سوالت یادت بره . وقتی که هیچ کدومش راضیت نکنه احساس نیاز میکنی . احساس نیاز به چیزی که زمینی نباشه ،آسمونی باشه. از جنس خودت _ خاک_ نباشه. شاید چیزی از جنس نور،روشن. از جنس آب ، زلال . و یا از جنس آتش ، گرم و داغ . فک متشکرم...ادامه مطلب
ما را در سایت متشکرم دنبال می کنید

برچسب : بسم الله الرحمن الرحیم,بسم الله الرحمن الرحیم متحرک,بسم الله الرحمن الرحیم زیبا, نویسنده : 6thankyou6 بازدید : 37 تاريخ : شنبه 27 آذر 1395 ساعت: 15:04

یکی بود که خیلی دوستش داشتم. اونقدر که دیگه سلیقه هام با اون یکی شده بود . با هم بزرگ شدیم  . اون به من خیلی چیزهارو یاد داد.اما اون یکی نبود. هرچه بزرگتر می شدم ، یکی بود ، یکی نبود های بیشتری رو پیدا می کردم . به هرچیزی که می رسیدم . واسه مدتی خوشحال می شدم که این دیگه خودشه.اما زیاد طولی نمی کشید که می فهمیدم یکی بود ، یکی نبود . درست مثله این می مونه که تو مرداب دست و پا بزنی اما چیزی دستت رو نگیره و بیشتر تو مرداب فرو بری . وقتی فهمیدم "یکی بود"های زندگیم "یکی نبود" ند ، تازه شروع کردم به دنبال گشتن یکی هایی که یکی باشند . اما جز اینکه تعدادشون بیشتر می شد ، نتیجه ای نداشت. وقتی "یکی نبود" های زندگیت زیاد بشه خسته میشی . اونقد خسته میشی که واسه پیدا کردن جواب سوالات دیگه دنبال نمی گردی. می شینی و تو مرداب رفتنت رو تماشا میکنی. اینجاس که دیگه دلت میشکنه و اشکت در میاد . دلی که همراه با اشک بشکنه ، صداش تا آسمون هفتم میره. از اون بالا تو آسمون یکی شانسی میاد بغلت میکنه و آرومت می کنه . همونطور که داره موهاتو نوازش می کنه ، در گوشت آروم میگه غیر از خدای مهربون هیچکس نبود . گ.و 1: قصه متشکرم...ادامه مطلب
ما را در سایت متشکرم دنبال می کنید

برچسب : یکی بود یکی نبود,یکی بود یکی نبود پاشایی,یکی بود یکی نبود رضا صادقی, نویسنده : 6thankyou6 بازدید : 36 تاريخ : شنبه 27 آذر 1395 ساعت: 15:04